مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها (کوچۀ بنی هاشم)
دید دشمن فاطمه جان علی است بلکه با جانش نگهبان علی است گـفت باید جان حـیـدر را گرفت از عـلی دخت پـیـمبـر را گرفت دیـد جان مرتضی پشت در است از امـام خـویش هم تنهـا تر است پای تا سر بغض و خشم و کینه بود کـیـنـه هـایـش کـیـنۀ دیـریـنه بود بغض حیدر شعله ور در سینه داشت سنگ بود و جنگ با آئینه داشت سنگ و آئـینه نمی دانم چه شد!؟ آهـن و سیـنـه نـمی دانـم چـه شد آنـقـدر گـویـم که در بـیـت الـولا قـل هــو الله گـشت از قـرآن جدا آرزوی حـیـدر آنجـا کُـشـتـه شـد هم پسر هـم مادر آنجا کشتـه شد بـر گــلـسـتـان ولایـت تـاخــتـنـد غـنچه را با لاله پـرپـر ساخـتنـد لاله زیر خـار و خس افـتاده بود باغـبان هـم از نـفـس افـتـاده بود ظلـم و طغیان تا قیامت زاده شد این چـنیـن مـزد رسالت داده شد |